این بار، در این پیایند و با موضوع قهرمان به روال مجله بهصورت درزمانی، بررسی کنیم قهرمان برایمان یک موجود سرمدی نیست؛ او هست چون نیاز به بودنِ قهرمان هست و ازمنظر این نیاز همیشه قابلتحلیل است.
تامس کارلایل،[1] مورخ اسکاتلندی، در ۱۸۴۱ مجموعهٔ شش گفتار خود را در قالب کتابی با عنوان دربارهٔ قهرمانان، قهرمانپرستی و قهرمانی در تاریخ[2] منتشر کرد. او در این کتاب، شش نوع[3] قهرمان ــ خدایان،[4] پیامبران، شاعران، روحانیان پیشرو،[5] صاحبان قلم،[6] و فرمانروایان ــ را دستهبندی و با آوردن نمونههایی از تاریخ بشر معرفی کرد. شاید بتوان دو دلیل عمده برای چگونگی گزینش و دستهبندی کارلایل درنظر گرفت: نخست، پیشروی، سرمشق بودن و تأثیرگذاری، و دیگری موفقیت و پیروزی. پیشروی و سرمشق بودن را میتوان در مفهوم و کارکرد کلی و کلانْ هنجارشکنی و هنجارسازی فهمید و موفقیت و پیروزی را علاوهبر ساحت هنجار، در پیوند میان مخاطب قهرمان و قهرمان درک کرد. هرچند که این دو دلیل عمده، یعنی پیشروی و پیروزی، چون دو آیینهٔ مشرف بر هم عمل میکند و وضعیتی تودرتو پدید میآورد ــ گویی که یکی بدون دیگری تابش و جلوه یا بهطورکلی عاملیت و فعالیتی ندارد.
حوزههای متعدد و متنوع نقد هنر و ادبیات و شاخهها و رویکردهای گوناگون علومانسانی کوشیدهاند تعاریف و مصادیق خاص خود را از «قهرمان» ارائه کنند. هریک از این حوزهها، برپایهٔ بنیانهای نظری و عملی یا اندیشهای و کاربردیِ خود، چیستی قهرمان و چگونگی پدید آمدنش را مطرح، توصیف و تحلیل کردهاند. درنتیجه، با وجود وجوه متکثر، رسیدن به تعریفی واحد از قهرمان امری دشوار، غیرضروری و حتی ناممکن است؛ اما با وجود همهٔ این تفاوتها، تمایزها، شدنها و نشدنها، شاید بتوان به توصیفی نسبتاً راضیکننده و توسعاً مشترک و همنظر از قهرمان دست یافت: قهرمان شخصی سرآمد است. هنجاری را میشکند و هنجاری را ازنو میسازد و در حیات یا مماتش به دستاورد، پیروزی یا هدفی دست مییابد. و البته قهرمان، در هر سطحی، چه فردی و چه جمعی، نمونهای عالی از بازتاب آن چیزهایی است که در زمانهاش و بومش جاری است. نیازها، آرزوها، سلایق، هنجارها، خطاها و صوابها قهرمان را میسازد و البته باز میتوان به این تعریف یکسانساز دهها و بیش از دهها ایراد و نقص وارد کرد.