بسیاری از قهرمانان از حادثهها سربرآوردند، حادثههایی حاصل از برخورد با هرآنچه تهدید و تحدید مردمانشان بود، از بلایای طبیعی گرفته تا نبردها، تجاوزها و کشورگشاییها و… . قهرمانان، از پس این حوادث یا در مواجهه با آنها، منجی مردمانشان شدند. رشادتها و ازخودگذشتگیهایشان دهانبهدهان گشت و آنها و حادثههایشان افسانه شدند.
سیدنی هوک۱ در فصل نهم کتاب قهرمان در تاریخ۲ بیان میکند که قهرمان را عموماً نه بهصرف آنچه «میکند»، بلکه بهخاطر آنچه «هست»، بزرگ میدانند. او این «باور عمومی» را با ایرادِ دو مفهومْ تعدیل میبخشد و میکوشد جانب عدالت را نگهدارد: یکی «قهرمان بهعنوان انسانِ بانفوذ در تاریخ» و دیگری «قهرمان بهعنوان انسان حادثهآفرین در تاریخ». او توضیح میدهد که «انسان بانفوذ در تاریخ» هر انسانی است که اعمال او رشد و تکامل بعدی را در مسیر بیندازد، درحالیکه، اگر آن اعمال انجام نمیشد، رشد و تکامل در مسیری کاملاً متفاوت قرار میگرفت. اما، «انسان حادثهآفرین» فردی بانفوذ است که اعمالش عمدتاً نتیجهٔ هوش، اراده و خصایلش است، نه نتیجهٔ موقعیتهای تصادفی.۳
هوک، در این فصل، ویژگیهای هریک از دو نوع قهرمان را میگشاید و تفاوتهایشان را آشکار میکند. اما آنچه پس از این دستهبندی جلبنظر میکند این است که ارتباط «قهرمان بهعنوان انسان بانفوذ» با مقولهٔ «نفوذ» و پیوند «قهرمان بهعنوان انسان حادثهآفرین» با ماهیت و شکل «حادثه» چه چیزی است. شاید اینجا همان نقطهٔ عطفی است که فیگور قهرمان را شکل میدهد و او را به جایگاهی میرساند که، هم بهخاطر آنچه میکند و هم بهخاطر آنچه هست، به جایگاه قهرمانی دست مییابد.
این نکته را نباید فراموش کرد که نفوذ و حادثه خود برایند عواملی هستند مرتبط با زیست، اقلیم، زبان، فرهنگ، جهانبینی و اندیشهورزی هر قوم و ملتی. گویی چیستی و چگونگی نفوذ و حادثه در میان جوامع (بسته به پیشینهٔ زیستی و اعتقادی چون باورهای کهن اساطیری و اندیشههای دینیـمذهبی، اندیشهٔ سیاسی، اقتصاد، فرهنگ، هنر و ادبیات آنها) تغییر مییابد. از سوی دیگر، اگر پذیرفته شود که این دو در پدیداری فیگور قهرمان مؤثرند، باید «نفوذ» و «حادثه» را حلقهٔ پیونددهندهٔ آنچهگذشتِ جوامع با قهرمان و قهرمانگری بهشمار آورد.
ادامه سرمقاله