در شرایطی که روزانه بر تعداد محتضران جهان افزوده میشود، شاید بازجُست دالانهای تاریخ این سرزمین مشعوفمان نکند، اما بدون تردید یادآور تجربههای مردمانی است که با آراء و عقاید متمایزی ذیل جهان دوقطبی به تکثر عقاید وفادار بودند.
ما مردمان رواداری بودیم و بسا در میانۀ کشف گزارههای راست و چپ در جهان، قهرمانان ایمان و عقیده بودهایم نه قهرمانان پیشرفت. این گزارهها، بیش از آنکه حقیقت جهان را معنا کنند، در زمانۀ یأس و اندوه، پیامآور گونهای زندگی معنازده و انباشتِ آن برای آیندگان شدند، نه تمهیدی به منظور ژرفنگری در انبوه اطلاعات و پدیدهها؛ ازاینرو ما موظف به تلاش پیگیر در یافتن روابط علت و معلولی و دال و مدلولی آنهاییم که برآیند این تقلا شناخت خویشتن و خودآگاهی است.
در تمامی برهههای تاریخ، رویکرد ملیت برای تبیین نگاه ما ضرورتی ندارد. جنگ سرد نامکانی است که ما را فرا میخواند تا خودمان را در ظرفی جهانی بنگریم و فهم کنیم.
این سخن جان لاک که، «همۀ شناختها در نهایت از تجربه نشئت میگیرد»۱ ما را مدام به واکاوی تمامی تجربههای خرد و کلان، فردی و جمعی، ملی و فراملی وا میدارد.
پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، میگوید: «ادبیات در حیات اجتماعی انسان میدانی ویژه است در جمع میدانهای علمی، سیاسی، دینی، قضایی، دانشگاهی و ژورنالیستی… که هریک از دیگری متمایز و نسبت به هم خودسالارند و نظرگاه و کنش خاص خود را دارند.»۲ ادبیات در تمامی جهان لایۀ بیرونی فکر است و در بازنمایی زندگی روزمرۀ مردمان و فراز و فرود و دردهایشان نقشی انکارناپذیر دارد.
ادبیات آنجایی است که افکار آدمی در گریز از قدرت محدودکننده میبالد و فردیت مییابد. در گواهی این امر همین کافی است که ادبیات قرن گذشتۀ ایران را مرور کنیم تا دریابیم چه اندازه شعرها، رمانها و نمایشنامهها در تکتک رخدادها و تغییر و تحولات سرزمینی و فراسرزمینی نقشی همبسته و پیکرمند با سرنوشتمان داشته است.
در کارزار تمامی بنبستهای اجتماعی، ادبیات، همچون رانهای، مردم را گرد هم میآورده تا در سلطۀ سکوت، پژواکی از فکر تاریخمند خود باشند. البته میدانیم ادبیات، در دورههای مختلف تاریخی، مراحل متفاوتی را پشت سر نهاده و هر زمان به شیوهای اوضاع و احوال مردمان جهان و زندگی آنان را رقم زده است؛ چنانکه در زمان تقابل قطعیت و تشکیک در جنگهای جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) و دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) خوشبینیها زدوده شد و ارزشهای اخلاقی انسان به تباهی رفت و بحرانهای اقتصادی پیوندهای زندگی اجتماعی مردم را از هم گسیخت، به قولی «بلافصلترین پیامد این تجربههای هولناکْ بیاعتباری بسیاری از ارزشها و سنتها و تردید در مشروعیت نهادها و مراجع اقتدار اجتماعی بود…» و «فروپاشی این ارزشها و همزمان با آن فزونییافتن بیعدالتی و فقر بر اثر قوامگرفتن آنچه دی. اچ. لارنس در رمان فاسق خانم چترلی دنیای مالی و صنعتی مدرن نامید، به تعبیری، به مرگ رمانتیسم» انجامید.۳
در رمان مدرن، ساحت و نگاه متفاوت است و ادبیات بهگونهای متفاوت انسان و زندگیاش را بهتصویر میکشد. نویسنده «زمان را بر حسب ذهن انسان میسنجد که در آن گذشته، حال و آینده در هم میآمیزد. رمان مدرن خواننده را به کاویدن پنهانترین و تاریکترین زوایای انسان فرامیخواند.»۴ رمانهای در جستجوی زمان از دست رفته اثر مارسل پروست، اولیس نوشتۀ جیمز جویس و خانم دَلُوِی اثر ویرجینیا وولف از این گونهاند.
به هر روی، نگاه ادبیات از درون جامعه و ملازمت تنگاتنگ با مردم مایه میگیرد و با واکاوی هنرمندانه به بازنمایی زندگی انسان و واقعیتهای درون و برون میپردازد و هنجارها و هنجارمندیهای ناهنجار را بهتصویر میکشد. تجسم بسیاری از موقعیتهای دهشتناک و ترسیم آن – اگر ناممکن نباشد – بسیار دشوار است، اما به لطف واژهها عبور از زمان و فضای محتوم میسر است و شمع امید کلمه همواره – حتی به مدد نقل سینهبهسینه – در دل شنوندگان محفوظ است و تا ابد روشن.
میراث برجایمانده از ادبای ما، امروز، بیش از هر زمان دیگری ما را، بهعنوان میراثداران دائمیِ انکارِ قدرتِ قاهر، وامیدارد که بیندیشیم و بیندیشیم تا دریابیم چه شد که امروز اینجاییم. مقاومت جز در قالب کلمات و جز از طریق واکاوی مجدد و کشف کارساز عوامل و پدیدهها میسر نخواهد بود و چهبسا هربار در کندوکاوها، پارههایی مغفول در برابرمان چهره بگشاید و صدایی ناشنیده و روایتهای ناخوانده نویدبخش سرآغاز طریقی تازه شود.
۱. ج. برونوفسکی، ب. مازلیش، سنت روشنفکری در غرب از لئوناردو تا هگل، ترجمۀ لیلا سازگار، تهران: آگه، ۱۳۸۷، ص ۲۸۶ به بعد.
۲. کریستیین شُویره، اولیویه فونتن، واژگان بوردیو، ترجمۀ مرتضی کتبی، تهران: نی، ۱۳۸۵، صص ۱۳۸-۱۳۹.
۳. حسین پاینده، گفتمان نقد: مقالاتی در نقد ادبی، تهران: نیلوفر، ۱۳۸۲، صص ۲۰-۲۱.
۴. همان، صص ۲۴-۲۵.