شماره 20 مجله

دماوند، تن شکوهمند!

هویار اسدیان
;

کوهستان، به شیوه‌ای شگفت‌انگیز، زمینه‌ساز توسعۀ قابلیت‌های فردی‌ است: فعالیت مداوم عضلات، تقویت اراده، خونسردی در مواجهه با موقعیت‌های گاه تراژیک، و تقویت روحیۀ همبستگی و فداکاری در میان اعضای یک گروه کوهنوردی. به بیان دیگر، کوهستان، به‌سان آموزگاری بزرگ، نه‌تنها کنجکاوی طبیعت‌پژوهان را برمی‌انگیزد، بلکه رؤیای هنرمند، تخیل شاعر و تأمل فیلسوف را نیز سیراب می‌کند.

انسان همواره به چالش برف‌های جاودان پاسخ داده است: به قله‌هایی که روزگاری غیرقابل دسترس می‌نمودند صعود کرده، و نیروهای طبیعت را ــ که دشمن خویش می‌پنداشت ــ مهار کرده، یا، با آگاهی، تسلیم آن‌ها شده است.

از دماوند می‌گوییم! از تنی شکوهمند! تا  این‌بار، با بازخوانی و بازاندیشی آن، آن را بازشناسیم، و صعودی دیگر و فتحی دیگر را تجربه کنیم. این کوه سترگ، که یکی از بزرگ‌ترین مناطق آتشفشانی ایران است و در ژرفای تاریخ و اسطوره‌های ما ریشه دارد، آکنده از ناخودآگاه جمعی مردمان این سرزمین است.

این دیوِ سپیدِ پای‌دربند! با شکوهی بی‌همتا، در حدود صد کیلومتری شرق تهران، قد برافراشته، و ابرهایی را که از خزر می‌آیند متوقف، مسیر آب‌ها را تقسیم، و جریان رودخانه‌ها را تنظیم می‌کند، و در برابر نیروهای طبیعت همیشه نگهبانی می‌دهد. دیوی که هم یادها و هم نایادهای خیر و شر را در خود دارد؛ قله‌ای که نماد استقلال ایران است، زیرا از دامن او بود که تیر آرش، تیر این مردِ برومندش، تا مرزهای اقتدار این سرزمین پرتاب شد.

بااین‌همه، جای شگفتی‌ است که دماوند، این نماد سترگ ایران‌زمین، در آثار ادیبان و هنرمندان ایرانی آن‌چنان‌که شایسته است بازتاب نیافته. برای نمونه، در فرهنگ‌ کشوری چون ژاپن، کوه فوجی، یعنی یک پدیدۀ طبیعی، قلب تپندۀ هنر و ادبیاتش شده است. هوکوسای، نقاش نامدار ژاپنی، با مجموعۀ «سی‌وشش نما از کوه فوجی»، آن را در زوایای گوناگون و حال‌وهوایی متفاوت به تصویر کشید. همچنین، شاعران هایکوسرای ژاپن، آن را در سطرهایی کوتاه، با ظرافت تمام، جاودانه کردند.[1] فوجی، چون نمادی از هویت، زیبایی و پایداری سرزمین ژاپن، در تاروپود  فرهنگ، هنر و تخیل جمعی آن‌ها تنیده شده است.

اما، در ایران، جز اشاراتی چند نزد شاعرانی چون بهار و مشیری، دماوند کمتر به‌عنوان محور خلاقیت هنری جلوه‌گر شده است. چرا این کوه، با این ریشه‌های ژرف در اسطوره و تاریخ ما، کمتر در عرصۀ هنرهای تجسمی و نوشتاری امروز  ما حضور دارد؟ آیا آن را بیش از حد آشنا و بدیهی پنداشته‌ایم؟ یا هنوز زبانی نو و نگاهی کنونی برای بازنمایی این عظمت نیافته‌ایم؟ یا اینکه از حضور و از ارزش و اهمیت این گنج‌ها و این سرمایه‌های سرزمین خود ناآگاه و غافلیم؟

شاید تأمل در این پرسش ما را به بازخوانی و بازآفرینی رابطه‌مان با این کوه شگرف دعوت کند.

بااین‌حال، دماوند همچنان، در سکوت شکوهمند خود، منتظر نگاه‌های نو و بازآفرینی‌های هنری و ادبی ا‌ست. هر چشم‌اندازش معنایی ژرف را در بر دارد. هنگامی که بدان نزدیک می‌شوی، نجواها و رازهایش را می‌شنوی. گاه شعر تراژیک نیروهای زیرزمینی، گاه آواز پیروزمندانۀ تلاش انسانی، و گاه آوای رؤیایی و شگفت‌انگیز آن به گوش می‌رسد؛ جهانی رها که هیمنۀ وجودی‌اش جهانی فراتر از جهان واقع می‌آفریند. دیگر گنجینه‌های پنهانش در بازی شگفت‌انگیز نور بر دامنه‌هایش و چرخش سایه‌اش از سپیده تا غروب نهفته است. تصور این شکوه، که گاه کوه آتش است و گاه کوه یخ، دشوار می‌نماید، همان‌گونه که امروز، در آرامش دلنشین خود، همزیستی مسالمت‌آمیز با زندگی روستایی اطرافش را پذیرفته است.

در گذشته‌ای نه‌چندان دور، از هر نقطه‌ای از تهران، دماوند، قله‌ای که سر به آسمان می‌سایید، در منظره‌ای پانورامیک خودنمایی می‌کرد. کمتر پایتختی در جهان چنین مکانی را در همسایگی خود دارد ــ هم بزرگ و هم باشکوه.

به دره‌ها و دشت‌های پیرامونش که می‌نگری، می‌توانی نخستین هسته‌های قومی را که در آنجا‌ها شکل گرفته‌اند بازشناسی. از این منظر، درۀ لار همچنان تمامی ویژگی‌های این زیست‌بوم را در خود حفظ کرده است: جهانی که بر سه‌گانۀ کوه، رود و انسان استوار است.

دهانۀ دماوند نمایی ا‌ست فراموش‌ناشدنی و بی‌بدیل. در آنجا، ناگهان زمین در برابر دیدگانت ناپدید می‌شود؛ خود را در آستانۀ پرتگاهی ژرف می‌یابی که در آن همواره دریاچه‌ای یخ‌زده در سکوتی رازآلود آرمیده است. در آنجا، سرهای تیز و درخشان قله، که بخارها آن‌ها را در پوششی از سپیدی فراگرفته‌اند، همچون نگهبانانی حسود، از این جواهر نهفته محافظت می‌کنند. آینۀ عظیم یخ، احاطه‌شده با گدازه‌های کهن، در زیر نوازش‌های همیشگی بادهای سرد، رازهایش را به لرزه درمی‌آورد؛ رنگ‌هایی با تنوعی وصف‌ناپذیر ــ رگه‌هایی از زرد و طلایی، یا سرخ خون بر پس‌زمینۀ سفید – آبی یخ ــ تضادی چشمگیر و بی‌مانند را پدید می‌آورند. برفی که پیرامون این قلۀ سترگ را پوشانده چنان شفاف و درخشان است که گویی کریستالی عظیم با لبه‌هایی سپید، همچون تاجی بر این کوه باشکوه، در خوابی جاودان آرامیده است.

دماوند شاهدی در دل طبیعت است؛ پیکری باشکوه که گویی آسمان را به چالش می‌کشد؛ یگانه، شگفت‌انگیز و سربلند! از همین رو، می‌توان دریافت که چرا در اسطوره‌ها چنین مکان‌هایی جایگاه خدایان دانسته شده و کهن‌ترین داستان‌های بشری بدین‌گونه و با مرکزیت این مکان‌ها شکل گرفته است؛ کارگاه‌های سیکلوپ‌ها و کوه‌های مقدس که به‌عنوان مراکز چرخه‌های کیهانی و تاریخ اسطوره‌ای شناخته می‌شوند.
و، امروز، دماوند همچنان پابرجاست؛
با هیبت خود و در سکوت خود، نظاره‌گر گذر تاریخ؛
ایستاده در برابر جفاها و ناسازگاری‌های زمانه؛
و همچنان نماد جاودانۀ ایران‌زمین!


[1]. هایکو از جهت کوتاهی و از جهت مضمون و نکته‌پردازی آن شباهت زیادی به رباعی دارد. و همان‌گونه که هایکو، به‌عنوان یک قالب شعری، ابداع شاعران ژاپن است، رباعی نیز ابداع ذهن و تخیل شاعران ایرانی ا‌ست. و.