سری به دوران کودکیمان میزنیم. تقریباً همهٔ ما میتوانیم یک قهرمان از آن دوران را بهیاد بیاوریم؛ قهرمانی برگرفته از داستانهایی که پدران و مادران برای ما خواندهاند و یا کارتونهای موردعلاقهمان. فیالواقع میتوان گفت، آنچه بر ذهن و رؤیای کودکان مسلط است ناشی از جغرافیای زیست آنهاست. پس این ذهنیت و خاطرات میتواند با شکلی از خاطرات جمعی درآمیزد و خود را به ساحتی در آینده بازنماید.
چگونگی تأثیرات خاطرات دوران خردسالی از قهرمانِ دورهٔ خود ــ برگرفته از داستانها، روایتهای شفاهی، کارتونها و … ــ نکتهای ژرف و قابلتأمل است؛ تأمل در نقش عاطفی احساسات مثبت و یا چهرهٔ انسان و … برای کودک و شناخت ترجیحات زیباییشناختی آنها در زمانهشان.
از دوران کودکی عبور میکنیم و پای به زمان و جهان امروزمان میگذاریم. پرسشها دربارهٔ قهرمان بیشازپیش ذهنمان را درگیر میکنند. هرچه میکوشیم، پاسخها گنگتر و ابترتر میشوند. اینجا بهسراغ نقلی از جوزف کمپبل میرویم.
او در بخش «اسطورهٔ یگانهٔ»[۱] قهرمان هزارچهره، آنجا که سخن از «قهرمان و خدا»[۲] بهمیان میآورد، مینویسد: «تمام شرق از فضیلتی که گواتمابودا با خود آورد، یعنی آموزههای شگفتآورش درباب قانون نیک، برکت یافت؛ همانطور که غرب از ده فرمان موسی(ع) برکت گرفت. یونانیها آتش ــ نخستین حامی فرهنگ بشر ــ را به پرومته نسبت میدهند، که با عملش جهان را تعالی بخشید، و رومیها بنیانگذاری شهری را که حامی و نگهبان جهان میدانند به اینیاس نسبت میدهند، که ترویایی سقوطکرده را بدرود گفت و به جهان پررمزوراز مردگان قدم گذاشت. همهجا، در هر حوزهٔ مذهبی، سیاسی و یا شخصی، خلاقیت از آنان سر میزند که بهظاهر در حال مرگ و رخت بربستن از این جهاناند؛ ولی در دورهٔ فترت، بدون قهرمان، چه پیش میآید که او دوباره متولد میشود و بزرگ و سرشار از قدرت خلاق بازمیگردد؟ چیزی که همه دربارهٔ آن یکدل و یکزباناند. و اگر میخواهیم دوباره شاهد آشکار شدن آن چیزی باشیم که پیشینیان دیده بودند فقط باید، بهدنبال قهرمانان بیشمار، از مراحل و خانهای سنتی عبور کنیم. این کار به ما کمک میکند که، علاوهبر صوَر زندگی معاصر، به یگانگی روح بشر در برابر الهامات نیروها، تحولات و حکمت آگاه شویم.»[۳]
بهراستی، انسان عصر ما میتواند یا میخواهد، علاوهبر جلوهها و ساحتهای گوناگون معاشش، به معادش[۴] نیز دست یابد و قهرمان بزاید و باززاید؟ یا اصلاً انسان این عصر نیازی به این امر نمیبیند و آشکارا و هویدا نمیخواهد؟ اصلاً دلش میخواهد از خانها و منزلهای سنت و گذشته بگذرد، یا آن را کنار میگذارد و در آن بهمثابهٔ «آنچه گذشت» مینگرد؟ شاید هم میبیند، ولی تعریفش از «معاد» و «معاش» چیز دیگری است که در ساحتی میان این و آن، یا نه این و نه آن، پدیدار میشود.
حال اگر برای پرسشهای یادشده پاسخ یا شبهپاسخهایی یافته شد، چگونه میتوان زایش و باززایی قهرمان را برای انسانی که در ایران میزیَد یا روزگاری در ایران زیسته و اکنون جلای وطن کرده، ولی هنوز خود را در پیوند با آن میبیند ــ در مواجهه با این معاش و معاد ــ متصور شد!؟ انسان ایرانی چه سهمی برای گذشته و سننش در قهرمانسازی و قهرمانپروری قائل است؟ اصلاً دل و جانش در پیوند با «آنچه گذشت» است؟ اگر آن را ببیند، بشناسد و برای چندمین بار از خانهایش بگذرد چه میشود که اگر نگذرد آن نمیشود؟
هرچه پیش رفته شود، پرسشها افزون و گاه پاسخها روشن و گاه هیچ و هیچ میشوند. اصراری برای دست یافتن به پاسخ روشن و آشکار و صریح نیست. پرسشها گاهی ضربههای کاریتری میزنند.
اینگونه شاید، هیاهوی پرسشها و پاسخها، در صحنهٔ تاریک تاریخ، بتواند پرتوی بیفکند و عرصهٔ درهمنوردیدهٔ گذشته و ورطههای درهمپیچیدهٔ آینده را روشن کند؛ چنانکه ابوالفضل بیهقی گفته است: «[…] اما من چون این کار پیش گرفتم، میخواهم که داد این تاریخ بهتمامی بدهم و گِرد زوایا و خبایا برگردم، تا هیچچیز از احوال پوشیده نماند.»
[1] the monomyth.
[2] The Hero and the God.
[۳] جوزف کمپبل، قهرمان هزارچهره، ترجمهٔ شادی خسروپناه (مشهد: گل آفتاب، ۱۳۸۵)، ۴۴-۴۵. همچنین برای متن اصلی نک. Joseph Campbell, The Hero with a Thousand Faces (Princeton: Princeton University, 2004), 33.
[۴] در اینجا، مقصودمان از «معاد» دقیقاً همان آگاهی نسبت به یگانگی روح بشر و در برابر الهامات نیروها، تحولات و حکمت است.