نه ناتوانِ «هستن»
مرگ را نمیتوانستی[۱]
مرگ قهرمان از دیرباز جایگاهی ویژه در داستانهای اسطورهای و فرهنگی داشته است. قهرمان در پایان مسیر حماسیِ خود، با عبور از مرزهای زندگی، به قلمروی جاودانگی قدم میگذارد. اما آیا این مرگ فقط پایانی است بر سرگذشت او یا میتوان آن را نقطهای برای بازنگری در مفهوم قهرمانی و نقش آن در جهان معاصر در نظر گرفت؟ این پرسشْ چالشی اساسی برای بازخوانی اسطورهها و بازاندیشی در معنای قهرمانی است.[۲]
جوزف کمبل در نظریۀ سفر قهرمان، مرگ را پایان حیاتِ قهرمان نمیداند، بلکه آن را بهعنوان مرحلهای از دگردیسی و تکامل مطرح میکند. قهرمان پس از پشت سر گذاشتن موانع، به نقطهای میرسد که از محدودیتهای جسمانی فراتر میرود و به نمادی از آگاهی والا تبدیل میشود.[۳] در این رویکرد، مرگ مرحلهای برای پیوستن به ساحت جاودانه است جایی که قهرمان از فردی محدود به الگویی بینظیر برای جامعه بدل میشود. اما آیا این مفهوم همچنان پاسخگوی نیازهای فکری امروزی است؟ آیا قهرمان در جهان معاصر هنوز هم میتواند نماد جاودانگی باشد؟
افسانههایی مانند گیلگمش، پرسیوس و هراکلس تصویرگر قهرمانانی هستند که مرگْ آنان را از محدودۀ زندگی فردی خارج کرده و بهعنوان نمادهایی ماندگار در فرهنگها جاودانه کرده است.[۴] اما در جامعهای که در تغییرات پُرشتاب به سر میبرد، آیا میتوان از قهرمانان انتظاری مشابه داشت؟ این پرسش به نقدی جدی دربارۀ ماندگاری این نمادها و نحوۀ پیوندشان با ارزشهای انسانی منجر میشود.
در حالی که اسطورهها مرگ قهرمان را نمادی از جاودانگی میدانند، فیلسوفان نیز با نگرشی متفاوت به این موضوع پرداختهاند. هگل مرگ را بخشی از دیالکتیک میداند که فرد را از تضادها به سوی تعالی هدایت میکند و به قهرمان کمک میکند تا تحولی عمیق در آگاهی خود و جامعه ایجاد کند.[۵] در مقابل، یونگ مرگ قهرمان را فرصتی برای کشف ابعاد ناشناخته از خود و مسیر رشد روانی میداند. در این نگاه، مرگ نهتنها جدایی از حیات جسمانی، بلکه نمادی از سفر به درون و مواجهه با سایههای درونی است که قهرمان را به شناختی عمیقتر از وجود خود هدایت میکند.[۶] چنین تفاسیری عمق بیشتری به مفهوم مرگ قهرمان میبخشند، اما آیا همچنان با چالشهای دنیای مدرن سازگارند؟
با گذر از این دیدگاهها در دوران مدرن و پستمدرن، مفهوم قهرمان دستخوش دگرگونی و تحول شده است و این مفهوم نیاز به بازاندیشی دارد. دیگر قهرمان موجودی آرمانی نیست که دستاوردهای بزرگ داشته باشد، بلکه فردی است که با شکستها و بحرانهای زندگی خود دستوپنجه نرم میکند. در این نگاه، قهرمان بیشتر بهواسطۀ توانایی بازگشت از شکستها و قدرت ایستادگی در برابر ناتوانیها و بحرانها شناخته میشود تا بهخاطر پیروزیهایش.[۷] این قهرمان شخصیتی است که از دل تضادها و تناقضهای درونی به بازسازی خود میپردازد و به جای آنکه برای جامعه نمادی از کمال باشد، تصویری از محدودیتهای انسانی و مقاومت در برابر آنها ارائه میدهد.
بنابراین مرگ قهرمان در آثار مدرن و پستمدرن، نه بهعنوان پایانی بر حماسه، بلکه فرصتی برای بازاندیشی در ارزشهای انسانی و جستوجوی معنای زندگی در دل بحرانهاست. این قهرمانان با مرگ و پایان خود، نشان میدهند که حتی در اوج ناکامی و شکست، امکان بازآفرینی و بازنگری وجود دارد؛ چیزی که در ادبیات کلاسیک کمتر دیده میشود و بهویژه برای انسان مدرن که با بحرانهای شخصی و اجتماعی فراوانی مواجه است، قابلدرک و ملموس است.
در آثار نویسندگان مدرنی همچون آلبر کامو در رمان بیگانه، شخصیت اصلی داستان مردی است فاصله گرفته از جامعه و ارزشهای سنتی و با احساس بیگانگی زندگی میکند، هرمان هسه در دِمیان، داستان زندگی پسری را روایت میکند که با یاری دوست مرموزش به سفری درونی برای شناخت خود و درک پیچیدگیهای زندگی رو میآورد. در آثار صادق هدایت، مانند سه قطره خون و زندهبهگور و بوف کور نیز نه با قهرمانان سنتی و آرمانی، بلکه با افرادی تنها و شکستخورده، ناکام و درگیر بحرانهای وجودی روبهروییم که با تناقضات درونی خود دستوپنجه نرم میکنند.
مرگ قهرمان، چه در گذشته و چه در حال، از دنیای اسطوره تا جهان مدرن، نه نقطۀ پایانی، بلکه فرصتی برای بازنگری در معنایِ بنیادین زندگی است؛ فرصتی که همچون ذخیرهای بیپایان از ارزشهای انسانی و تجربیات در جامعه باقی میماند و به عنوان نمادی از فروتنی، پایداری باورها و اصول پویای زندگی انسان الهامبخش دیگران میشود.[۸]
[۱]. محمد اسدیان، صدای تو پیدایم میکند، نشر: روشنان، ۱۳۹۳.
[۲]. جوزف کمبل، قهرمان هزارچهره، ترجمۀ شادی خسرونژاد، تهران: نشر گل آفتاب، ۱۳۸۵.
[۳]. همان.
[۴]. جیمز جرج فریزر، شاخۀ زرین، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران: نشر آگاه، ۱۴۰۱.
[۵]. گئورگ ویلهلم فردریش هگل، پدیدارشناسی روح، ترجمۀ محمدمهدی اردبیلی وسیدمسعود حسینی، تهران: نشر نی، ۱۳۹۹.
[۶]. کارل گوستاو یونگ، انسان و سمبولهایش. ترجمۀ محمود سلطانیه، تهران: نشر جامی، ۱۳۹۵.
[۷]. رولان بارت، اسطورۀ امروز، ترجمۀ شیریندخت دقیقیان، تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۵ .
[۸]. اروین د. یالوم، خیره به خورشید نگریستن: غلبه بر هراس از مرگ، ترجمۀ اورانوس قطببینژاد آسمانی، تهران: نشر قطره، ۱۳۹۲.