بایگانی قهرمان
گفتارهایی دربارۀ آلن دلون، مرگ و قهرمان‌
بهنود امینی
لورکا گفته بود: «دریا نیز می‌میرد.» همین هم شد و آلن دلون بازیگر بزرگ تاریخ سینما چندی پیش جهان فانی را ترک گفت. رفتن دلون تکان‌دهنده بود و غیرقابل‌باور. انگار قبول کرده بودیم زیباییِ قدسی‌اش می‌تواند مرگ را هم به زانو درآورد. اما هرچه باشد، ما که بارها مرگش را از پس دریچۀ سینما دیده بودیم، چه مرگ‌هایی از نوع فیزیکی و چه نابودیِ چیزی در روح و جان و خاموشی آتش درون.
مرگ قهرمان در سینمای پیش از انقلاب ایران
مهدی ملک
سینمای ایران از ابتدای تولد با زندگی میانه‌ای نداشت، برای همین بود که تا سالیان دراز از مرگ در آن خبری نبود یا اگر هم بود ماهیتی استعاری نداشت و صرفاً به مرگی زیستی محدود می‌شد. از سوی دیگر، مفهوم «مرگ قهرمان»، به یک معنا، تا اواخر دهۀ چهل ـ به‌جز مواردی معدود ـ اصلاً قابل‌ردیابی نبود. همیشه یک سوی این ترکیب از میانه غائب بود، یا قهرمانی در کار نبود و یا مرگ قهرمان. در این میان، شاید تنها استثنا مرگ ناصر ملک‌مطیعی در فیلم ولگرد (مهدی رئیس‌فیروز، ۱۳۳۱) بود که با شلیک گلولۀ پاسبانان شهربانی در خیابان‌های تهران اتفاق افتاد و پیشگویی تلخی‌هایی بود که قرار بود یک سال بعد و در جریان کودتای ۲۸ مرداد رخ دهد.
نگاهی به عکس‌های انقلاب مهدی سحابی از مجموعۀ دیوارنگاره‌ها
سعادت افزود
این نوشتار به بررسی عکس‌های مستندی که مهدی سحابی در دوران انقلاب اسلامی ثبت کرده، با موضوعیت عکاسی از دیوارنگاره‌های انقلاب می‌پردازد و همچنین گریزی تطبیقی به نقاشی‌های او در دهۀ هشتاد با محوریت همین موضوع نیز خواهد زد. مهدی سحابی در دوران انقلاب اسلامی، روزنامه‌نگار سرویس خارجی روزنامۀ کیهان بود. او به‌واسطۀ حرفه و البته علاقه‌اش در آن روزها تصاویر بسیاری را در خیابان‌ها ثبت نموده که از حیث بررسی تاریخ اجتماعی ایران بسیار اهمیت دارد.
نمایشی از مرگ قهرمان از دریچهٔ ذهن نقاش
هامون قاپچی
مرگ سویۀ مطلق و انکارناپذیر زندگی است. قطعی‌ترین پدیدۀ زندگی هر جاندار و نقطۀ مقابل حیات در چرخۀ پرتکرار هستی است، الگوی همیشگیِ درام نیز در قصه‎گویی متکی بر ساختار ارسطویی و همان تبعیت از الگوی زندگی است: آغاز،‎ میانه و پایان.
تحلیل و بررسی مرگ قهرمانان نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای
مهدی بخشی‌‌پور مقدم
مرگ واژه‌ای است که نه‌تنها یک رخداد درد‌آور و فراقی ابدی پنداشته می‌شود، بلکه یک بازتاب عینی از گذر زمان است. ترس انسان از مرگ را می‌توان برگرفته از فهم گذر زمان در ناخودآگاهش دانست. انسانی که در خود توان ستیز با مرگ و گذر زمان را نمی‌بیند و از دیگر سو، سعی در مقابله با زوال، مرگ و گذر زمان را دارد. این‌گونه است که دست به خلق قهرمانان و اساطیری می‌زند که ستیزه‌جو و جنگاورند و برای جاودانگی می‌جنگند. قهرمان اساطیری که به‌دست یک هنرمند یا یک ادیب خلق شده، نمادی است از جاودانگی که با مرگ و نماد‌های آن در ستیزی بی‌پایان است، حتی در آن هنگام که قهرمان حاضر در اثر هنری یا ادبی، مغلوب گشته و به خون خویش می‌نشیند.
نگاهی روانکاوانه با تأکید بر منفیت مرگ و زندگی
علیرضا کیکانلی
مقاله پیشِ‌رو نگاهی است روانکاوانه به مفهوم مرگ قهرمان. در آغاز باید به این نکته اشاره کرد که در ادبیات روانکاوی، وقتی صحبت تز قهرمان است همچون هر مفهوم دیگر جایگاه قهرمان مطرح است، نه قهرمان به مثابۀ فردی که این جایگاه را تصاحب کرده است. مفهوم مرگ از مهم‌ترین دوقطبی‌ها و منفیت‌ها در روانکاوی است؛ به این معنا که مانند بسیاری از واژه‌های غیرعینی، مرگ و زندگی نیز  معنای متضادشان را در کنه خود دارند و چه‌بسا در جای هم نیز عمل و معنا می‌یابند. مقالۀ فوق  به بررسی دو مسیر مجزا ولی مرتبط و در امتداد هم می‌پردازد.
نگاهی به فلسفۀ مرگ قهرمان در تراژدی مدرن
سامان صدیق‌زاده
هیچ هنر دیگری به اندازۀ تئاتر بهره‌مند از حضور فلسفه در تمام وجوه نظری خود نبوده است، چه به‌عنوان ابزاری جهت تعمق و چه به‌مثابۀ چارچوبی برای کنترل و شکل‌گیری خلاقیت، فلسفه همواره ریشه‌های خود را در تاروپود تئاتر دوانده است. از طرفی دیگر، تئاتر را بسیاری به صحنه درآوردن فلسفه دانسته‌اند، چه در محتوا، چه در فرم و چه در نسبت محتوا و فرم با یکدیگر. در طول تاریخ فلسفه، قصه و اسطوره و سپس، تئاتر، به یاری انسان متفکر آمده است تا شناخت خود را بر جهان و مفاهیم گسترش دهد.
بررسی هستی قهرمان در ادبیات داستانی ایران
آقای آتش‌پرور، خیلی خوشحالم که دربارۀ ادبیات داستانی ایران با همدیگر گفت‌وگو می‌کنیم. شما از سویی، جزو نویسندگان موسوم به «نسل سوم» هستید، نسلی که برخی از آن‌ها، مستقیماً از نویسندگان عصر زرین ادبیات و هنر ایران، یعنی قله‌های ادبیات مدرن فارسی، بهره برده‌‌اند، قله‌هایی مثل هوشنگ گلشیری که اتفاقاً‌ خود شما شاگردش بوده‌اید. از سوی دیگر،‌ چندین سال است که آثار ادبیات داستانی ایران را مطالعه می‌کنید. آثاری را هم در این زمینه چاپ کرده‌اید. بنابراین فکر می‌کنم گفت‌وگوی پیشِ‌رو افق‌ تازه‌ای به سوی «بررسی قهرمان‌ها و شخصیت‌های جدید» ادبیات داستانی ایران باز کند.
بازبینی چگونگی مرگ ضدقهرمان در روایت‌های برجامانده از‌ ضحاک
مهرک‌علی صابونچی
اغلب بحث بر سر این است که قهرمانان چگونه می‌میرند یا کشته می‌شوند و به‌ندرت به مرگ و نابودی ضدقهرمانان پرداخته می‌شود. گویی ضدقهرمانان چون بازنمای شرارت و پلیدی‌اند و در مقابلِ رقیب و هماوردِ قهرمانش جای می‌گیرند، محکوم به نابودی و شکست و مرگ‌اند، پس جایی برای چیستی و چگونگی آن باقی نمی‌ماند. در میان ضدقهرمانان ایرانی، ضحاک جایگاه ویژه‌ای و قابل‌توجهی دارد. او که هزار سال از تاریخ دوازده‌هزار‌سالۀ اساطیری ایران را در اختیار دارد از سویی، رقیب و هماوردِ شاه‌قهرمانان برگزیده‌ای چون جمشید و فریدون است و از سوی دیگر، نمایندۀ تامّ شر و بازتابندۀ نیستی‌خواهی و ناراستی‌پراکنی اهریمن.
چرخۀ مرگ، سوگ و باززایی در فرهنگ مردم
محمد اسدیان
مرگ و زمانْ همراهانی دیرسال و دو روی یک سکه‌اند. برای رهیدن از چنبر مرگ باید بتوان بر اسب گسیخته‌بند زمان لگام زد. این دو چنان درهم‌تنیده‌‌اند که نمی‌توان آن‌ها را از هم باز گشود. مرگ در زمان و با زمان و در گذاری بی‌بازگشت، رشتۀ جان می‌گسلاند و بیم و دریغش نیست. در اساطیر میان‌رودان، «گیل‌گمش»، فرمانروای «اوروک»، نخستین‌بار نیستی را در مرگِ تلخ دوستش، «انکیدو»، تجربه می‌کند. اندوهگین می‌شود و می‌اندیشد که آیا روزی مرگْ زندگی او را نیز درهم خواهد پیچید. از این بیم و هراس ترکِ دیار می‌کند تا مگر رازِ مرگ را دریابد و بر زندگی جاوید دست یابد. در جست‌وجوها و پویه‌ها می‌شنود که «هیچ مردی که از زنی زاده شده باشد آنچه را تو می‌خواهی [...] به‌انجام نخواهد رساند [...] آن زمان که آدمیزاد را آفریدند، مرگ را بهرۀ او ساختند [...] به شهر خود بازگرد، آرام گیر و هردم از گذر زندگی را به لبخندی پذیرا شو، زیرا این بخشی از سرنوشتِ مردمان است.»