سرمقاله
هویار اسدیان
طبل مجلۀ گفتن است، مجلۀ صداکردن، مجلۀ خطاب. طبل صدای بلند است، بدون اطوار و دستتکاندادنهای توی مهمانی، بدون اشارههای پنهانی، بدون کنایه. طبل انکار چیزی نیست، شرح چیزهاست. مشروح چیزهایی که قبلاً خلاصه شده، دانسته فرض شده و همه تصور میکنند همهچیز را دربارهاش میدانند. طبل شوق دانستن است و گفتن؛ گفتن بدون لکنت و بدون پنهانکاری.
حافظ میگوید:
«دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم به آنکه بر در میخانه برکشم علمی»
این بیت بهترین توصیف است از راه و روش طبل که نمیتوان واقعیتهای آشکار را در لایههای مصلحتاندیشی یا مآلاندیشی پنهان کرد و یا صدا را چنان کمکرد تا دیگری نشنود و نرنجد. البته طبل به آداب گفتوگو اعتقاد دارد، اما با صدای بلند سخن میگوید.
در نوشتن تاریخ بیان مستقل وجود ندارد؛ تاریخ چه در حال و چه در مداقههای پسینی مصادره میشود، مصادره در ستایش «ما» و در نکوهش «دیگری».
قصۀ نخست، که هفت شمارۀ طبل را دربر میگیرد، دربارۀ «جنگ سرد» است؛ نبردی که بهزعم خیلیها هیچگاه پایان نیافت و به قول آنتونیو نگری «خودش را در اشکال دیگری از تنازع بقاء پنهان کرد».
قصۀ جنگ سرد در ایران، مانند تمام جهان، ابعاد پیچیدهای بهخود گرفت و بر سرنوشت سه نسل تأثیر گذاشت. حملۀ متفقین در جنگ جهانی دوم، اصلاحات دهۀ چهل شاه، همسایگی با افغانستان اشغالشده و مرکزیت آمریکایی شهر تهران طی دهههای سی تا پنجاه خورشیدی باعث شد که جنگ سرد ناخواسته بخشی از تاریخ معاصر ایران باشد، نهفقط بخشی از تاریخ جهان.
جنگ سرد در جای خالی قدرتهای اروپایی و پادشاهیهای سنتیشان و با فشار دو نظام قدرتمدار دموکراتیک پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت.
شاید امروزه، در یک تحلیل تاریخی، بگوییم نظام تکحزبی شورویْ دموکراتیک نبود یا آمریکا خود را فقط به ظواهر دموکراسی میآراید و بهقدر لازم دموکراتیک اداره نمیشود؛ اما در دوران جنگ سرد، این تقابل بین ایدههای ادارۀ دنیا چنان واضح بود که هرکدامشان فقط خودش را راه نجات دنیا میدانست و بخشی از هویتش را بر دیگرهراسی قرار داده بود. اگر در شوروی، استالین پاکسازی میکرد، در آمریکا مککارتی همانکارها را با دلایلی بسیار مشابه انجام میداد.
زندگی در موقعیت جنگی بهمرور به یک تقابل سیاسی و بعدتر اقتصادی و ناگزیر فرهنگی بدل شده بود تا درنهایت به زیستجهانی تبدیل شود.
اما دنیا اینچنین باقی نماند، دو فاجعه در سال ۱۹۸۶ جنگ سرد را دستکم در وجهۀ تبلیغاتی به پایان نزدیک کرد: اولی سقوط فضاپیمای چلنجر در فلوریدا و بلافاصله انفجار رآکتور چرنوبیل در اوکراین که هر دوی آنها توهم جنگ بینستارهای و مهار انرژیهای بیپایان را ویران و همپیمانهای آنها را با این حقیقت روبرو کرد که بهتر است ادامۀ این رؤیا فقط در فیلمها و رمانهای جاسوسی ادامه یابد.
با تعاریف آلن بدیو این دو موقعیت فاجعهبار بهمثابۀ «رخداد» ظهورکردند؛ رخداد از آن جهت که هیچکدام ربطی به خرابکاری یا دخالت نیروهای درگیر جنگ در برابرِ هم نداشتند و ناکارآمدی، بلاهت و بیمعنایی دو قطب جنگ سرد را آشکارکردند.
این جنگ عقیدتی با فروپاشی یک طرف پایان نگرفت، بلکه به شکلهای دیگری تغییر کرد.
تاریخ تکهپاره و ایدئولوژیک ما را به این فرض نزدیک میکند که هیچ تاریخی بهصرف نوشتهشدن قابل استناد نیست و فقط شکلی از یک قصه است.
مجلۀ ما هم از این استدلال مستثنا نیست؛ نمیشود بگوییم همۀ تاریخ یکطرف و ما یکطرف؛ اما سعی خواهیم کرد هر جدل را از دو وَرش روایت کنیم، پس قصۀ ما وجود ندارد؛ هر دو قصه قصهای از آنهاست، تاریخی است که دو طرف ثبت کردهاند و ما آنها را کنار هم گذاشتهایم. ممکن است میان این دو روایت همپوشانی وجود نداشته باشد یا حتی یکدیگر را انکار کنند؛ این را هم بگذارید پای کشمکشهای روایی.
طبل را بخوانید و اگر دوستش داشتید به دیگران معرفی کنید.